به نام او...
سلام...
به قول عزیزی ثانیه ها خسته اند و هر کدام به عشق زنده ماندن معشوقی پیش می روند و مارا میخوانند شاید توانی برای فریاد زدن نداشته باشند وگرنه خوب میدانم که حرف برای گفتن بسیار است.
و به قول عزیز دیگری سکوتها خیسند شاید پر از اندوه، شاید پر از گریه و شاید خیس از نبودنند، خیس از بارانند خیس از التهاب عشقند، خیس از شرمند، خیس از غرورند... ولی خیس اند، خیسندو دوست داشتنی و یه دنیا مبهم ...
ثانیه های خسته پونه هارا پژمرده و خسته می کنند پونه هارا ویران میکنند. و این جا دلی تنهاست با سکوتی خیس و و خاکستری با ثانیه هایی که دیگر پای رفتن ندارند و آینده را بی حرکت به تماشا نشسته اند و نمی دانند اگر حرکت نکنند آینده ام خواهد سوخت.......
این جا دلی پاییزی رو به ویرانی است... رنگ روزهایش پریده و به خزان نشسته است.... دعایش کنید...................
التماس دعا